setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

خونه مامانجون یهویی

سلام چطورید خوبید امیدوارم توی این گرما نسوخته باشید  خب اول از همه امیروز یهو برقامون رفت  بعد از گرما ی خونمون در رفتیم اومدیم خونه مامانجونم  اینم از افتاب سوزان حیاط مامانجون  حالا از این حرفا بگذریم میخوام امیروز از گل های مامانجونم عکس بزارم   ببینید 😍 😅😃 اینم از گلا شون البته اون ورم هست  دیگه خیلی زیاده  تا پست بعدی خدانگهدار 🤗🤗 ...
17 تير 1400

یه خبر خوب حتما بخونین منتظر جواب های باحالتون هستم

سلام  بچه ها چطورید  خب اول بگمک که من  همیشه با لپتابم پست و اینا میزارم برای همین عکس جدید نمیتونم بزارم  برای همین قراره با گوشی مامانم کلی عکس جدید و باحال بزارم پس بگید تو کامنتا کهع دوست دارید از چه وسیله ای عکی بزارم  بگید حتماااا چون قراره بترکونم  (عذر خواهی از همه چون تا جمعه هفته یدیگه میشه دو هفته که گوشیم و گرفتن زیادی برای گرفتن گوشی مامانم ذوق دارم )  دعا کنید زودی از تحریم گوشی دربیام  😭 انشاالله هیچ وقت نشه که گوشی تون و ازتون بگیرن چون من خیلی خوب میدونم چه درد بدیه  😔 دوستون دارم  💞 ...
16 تير 1400

روزمره گی های من

سلام دوستان چطورید ؟خوبیده؟ خانواده خوبن؟ چه خبرا ؟چیکارا میکنین؟ کلاس تابستونی ثبت نام کردین ؟مدرسه چی ثبت نام کردین ؟ وای خدا چقدر سوال پرسیدم خب بریم که ببینیم توی این چند روزی که داریم تو گرما میسوزیم چی میگذره  خب اول بگم که ما هروز دو ساعت برقامون میره  😐 توی این چند روز من و مامانم درگیر کار های مدرسه ی جدیدم و مدرسه ترنم هستیم که خداروشکر امروز کار های مدرسه تموم شد  دیروز با مامانم رفتیم مدرسه قراره برم مدرسه شیفتی که یه شیفت به اسم باهنر داره یکی هم به اسم رجایی خلاصه پریروز با مامانم رفتیم دیدیم برای باهنر فقط ثبت نام میکنن  بعد فهمیدیم فرداش که میشه دیروز ما شیفت رجای...
16 تير 1400

کرونا گرفتنمون

دوستان فردای روز تولدم که میشه 17 خرداد ماه جواب تست کرونای مامانم اومد و مثبت بود  متاسفانه دیگه مامان بابام از همون روز با ماسک تو خونه بون به جز موقع هایی که میخواستن چیزی بخورن برای من و ترنم که همیشه مامان بابامون و بغل و بوس میکردیم دیگه حتی نباید نزدیکشون میشدیم خلاصه مامانم خیلی حالش بهتر بود و تازه بگم ما خفیف گرفتیم بعد یک هفته فهمیدیم بله این مریضی تا تو یزد داشتیم و چون ما همراه با مامان جون عزتم و باباجون محمدم تو یک خونه بودیم هممون درگیر شدیم ولی وقتی ما به مشهد برگشتیم این مریضی خودش رو نشون داده دیگه مامان بابام که حاشون خوب بود اما حال حوصله ی کاملی نداشتن و اصلا بو و مزه غذا یا عطر رو اینا رو متوجه نمیشدن و تازه...
13 تير 1400

تولد 12 سالگی

سلام  دوستان اومدم خاطرات رو زتولدم با تاخیر بگم  خب همنطور که میدونید با توجه به پست تولدم مبارک من تولد نگرفتم همونروز اما بعد از ظهر انقدر نقاشی کار کردم که بعد یهو به سمت تختم کشیده شدم و یهو نفهمیدم چشام بسته شد بعد یک دفعه صدایی شنیدم انقدر تو خواب بودم نفهمیدم چی میگن حالا اونا کی بودن مامان بابام بودن داشتن میکفتن میای بریم میوه بخریم منم که هیچی نمفهمیدم میگفتم اهوم و بعد دوباره سرم گذاشتم خوابیدم ده دقیقه بعد مامانم گفت ما میخوایم بریم بیرون برو پیش ترنم بیرون خوابیده بشین که بیدار شد نترسه منم دیگه بلند شدم خلاصه که یکم با گوشیم ور رفتم بعد از یک ساعت صدای در اومد گفتم کیه و اینا یک نگا از اون سوراخ در انداختم...
13 تير 1400

تولدم مبارک

سلام دوستان امروز من ساعت 1 ظهر چشم به جهان گشودم خیلی خوشحالم که اینجا به دنیا اومدم و خانواده ی خیلی خوبی دارم  امروز شهادته و من شهات رو به شما دو.ستان گلم تسلیت میگم امروز درسته تولد نداره ما از چند نفر تبریک شنیدم که همین تبریکشون باعث این میشه که من فکر کنم همین که به یادم بودن و تبریک گفتن کافیه  امروز از بانک ملت . مامانم . مامانجون عزتم تبریک شنیدم البته سالار هم چند روز پیش تبریک گفت چه حالا چرا شو نمیگم ولی همین که گفتن مرسی  هر سال ارزوی یک تولد عالی رو داشتم اما امروز ارزو میکنم همه مریض ها چه مریض های کرونایی چه بیماری های دیگه انشااله همشون خوب بشن ما داخل خانواده ی خودمون هم کرونایی زیاد داشتیم ...
16 خرداد 1400

دیروز چه گذشت

دیروز هم مثل روز های عادی از خواب بیدار شدم یکم کمک مامانم کردم ( صبح و ظهر زیاد چیزی نمیگزره )  خلاصه ما یک چرت بعد از ظهری بعد نهار زدیم بابا اومد خونه یک هو ترنم بیدارم کرد که میخوایم بریم خونه طاهاشون (اقا رضا پسر دایی مامانم هست و بچه هاش طاها که امسال میره اول و یک نازنین رقیه که نمیدونم چند سالشه ) خلاصه فکر کردم الکی میگه بعد از چند بار صدا زدن و پرسیدن از مامانم فهمیدم  که بلللللللللههههه راست میگه میخوامیم بریم  من یک مانتو مشکی با شال صورنی و یک شلوار مشکی پوشیدم  اول رفتیم خونه دوست مامانم تا وسایل ارایشیش که اونروز خریده بود رو بگیره چون اسنپ گرون بوده مجبور شدیم بریم دم در خونش دیگه بعد اونجا...
14 خرداد 1400

امتحانت تموم شد

سلام دوستان خوبید امیدوارم حالتون خوب باشه و هیچ وقت مریض نشده باشید  خب اومدم بگم امتحاناتم تموم شده و این هفته کل کارم همش نقاشیه برای اینکه امتحان داشتم نتونستم کارای نقاشی رو تحویل بدم (البته تنبلی یکم بود )  خب دوستان براتون بگم که الان امروز 14 ماه خرداد هست ساعت 12:50 دقیقه دقیق هست  و ما هفته ی پیش که میشه اول های خرداد رفتیم یزد برای کار بابام یک هفته ای رفتم و همین هفته یکشنبه اومدین و اونجا کلی مافیا بازی کردیم بهمن خیلی خوشگذشت و الان من در پست بعدی خاطرات دیروز رو میگم که دیروز یک کاری کردم الان سر ما خوردم و سرم به جوری سنگینه مامانم هم مریض شده و الان خیلی بده  حالا در پس...
14 خرداد 1400

شما کدوم فیلم رو دوست دارین (بچه مهندس 4) ( یاور ) (احضار)

کدوم فیلم رو بیشتر دوست دارین  (بچه مهندس 4) (یاور) (احضار)  تو کامنت ها بهم بگید دوست دارم نظر شما هم بدونم یه وقت به دوست دارن فیلم احضار توهینی چیزی نکرده باشم  کسانی که فیلم احضار رو دوست دارن ازتون عذر میخوام اگر توهینی چیز بدی گفتم به خدا فقط نظر خودم رو گفتم همه ی ما هم انسانیم و ازادیم که هر جور دلمون میخواد زندگی کنیم یکی یه فیلمی دوست داره یکی نداره تو رو خدا اگر ازنم ناراحت شدین تو تلگراف ها بهم بگید نه تو کامنت ها  تو کامنت ها بگید فقط از چه فیلمی خوشتون میاد  بوسسسس ...
22 ارديبهشت 1400

به نام خدا امروز چه گذشت

سلام دوستان چطورید خوبید حالتون خوبه  خب اومدم بگم امروز به من چه گذشت اصلا یه سئوال الان عید فطر شد یا نه من که هنوز نفهمیدم باید فردا روزه بگیرم یا نه خب حالا این حرفا رو ول کنم برم سراغ اصل ماجرا  من که امروز مامانم منرو بیدار کردن برای کلاس نصف کلاس رو که خواب بودم (خسته نباشم )  بعد یهو برای امتحان پاشدم ترنم خواب بوده مامانمم که رفته بود پیاده روی و نبود امتحان علوم رو دادم بعد دو سه تا سئوال رو بلد نبودم که خود مامانم کمکم کردن ( دستشون درد نکنه خدا حفظشون کنه)  بعد  امتحان رفتم پای لپتاب پدر جان ( بابام خونه نبودن و لپتاب رو نبرده بودن ) و نشستم کلی فیلم رو عکس بچه گی رو دیدم و حا...
22 ارديبهشت 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد