فردا پست جدید
دوستان عزیز من فردا یه پست درباره تولد میدارم و میگم که کی تولد
یه راهنمایی
یه راهنمایی اون کسی که تولدشه دختره وداخل فامیل های مامانه دیگه بقیش رو میزارم به عهده ی شما عزیزان 😘
تولد یه جیگری نزدیکه
تولد یه جیگری نزدیکه 😍 به نظرتون کیه 😉 تو کامنتا بگید 🤩
شروع فعالیت
سلام دوستان گلم پر انرژی اومدم که کلی فعالیت داشته باشیم امروز منتظر پست های جالب باحال باشید
نویسنده :
seti
12:31
یزد رفتن و شلوغ شدن کار هام
سلام دوستان گلم امیدوارم حال دلتون خوب باشه من از وقتی که اومدم یزد سرم شلووووووغ شده که خدا میدونه دوستان من عکس ها و کار های روز مره ام براتون عکس میام اگر هم نمیزارم من رو ببخشید چون اینترنت ندارم بازم ببخشید دوستون دارم ...
نویسنده :
seti
1:48
خبر های خوب
سلام دوستان صبحتون بخیر ما دیروز ساعت ۱۱ و نیم راه افتادیم و ساعت ۱۱:۴۰ رسیدیم یزد و الان بیدار شدم که صبحونه بخورم جاتون خالی مامانجونم دارن نون میپزن صبحت بخیر دوستون دارم منتظر پست های جدید تر باشید عید تون هم پیشاپیش مبارک ️ ️ ️...
معرفی کامل کامل خودم ( پست رو ببین وگرنه از دست دادی)
خب عزیزانم من ستایشم ستایش ذوالفقاری محل زندگی : استان خراسان رضوی شهر مشهد یه خواهر دارم اسمش ترنم هست بعضی مواقع فیلم های پارمیس رو میبینم پدرم یزدی هستن و مادرم مشهدی ما کل خانواده ی بابام یزد زندگی میکنن عاشق اهنگ های حمید هیراد و رضا صادقی هستم اسم بهترین دوستام: ایدا . صبا . عسل اسم مدرسه ام حکیمیان اسم و فامیل معلمم : طیبه یعقوبی من داخل کانون پرورش فکری کودکان نزدیک 6 سال هست که عضوم و معلم های مرکز هشت مشهد من رو میشناسن من داخا مرکز هشت عضو هستم خیلی خیلی اسلایم رو دوست دارم و خودم تا الان 5 یا6 تا اسلایم داشتم ...
بچه ها انرژی بدین دارم میرم یزد با اون تصادف الان استرس دارم
دوستان با کامنت و لایک هاتون بهم انرژی مثبت بدین من قبل از تصادفمون عاشق جاده یزد بودم و اونم عاشق شب جاده اما الان نه تنها عاشقش نیستم بلکه ازش ترس دارم مامانم میگه صبح راه میفتیم زود میرسیم شب خونه مامان عزت انشاالله هی به خودم میگم تو راه خوش میگذره کلی اهنگ گوش میدی و اینا ولی بازم استرسه ولم نمیکنه میشه تو کامنت بگین چیکار کنم تا استرسم یادم بره دوستون دارم 😍 ...
تصادفمون در جاده یزد
ما میخواستیم برای عروسی پسر خاله بابام به یزد بریم شب هم راه افتادیم اول رفتیم لباس عروس هم برای من هم برای ترنم گرفتیم و راهی شدیم. از دیهوک راه افتادیم نزدیگ طبس بودیم ساعت 3 یا 4 صبح بود که چشمتون روز بد نبینه لاستیک عقبی ترکید و ما چون داخل جاده ییک بانده بودیم یعنی ماشین از روبه رو میومد همون لحظه که ترکید لاستیک ما رفتیم رو لاین مخالف یهو یه اوتوبوس داشت از رو به رو میومد من فکر کردم الانه که بمیرم بعد بابام با یک زور ماشین رو برگردوند رو لاین و یهو ما اریب رفتیم رو زمین خاکی خدا بهمون رحم کرد که جلو تر نرفتیم و گرنه میرفتیم تو دره خلاصه ما رفتیم تو خاکی ماشین همینجور دور خود شم میچرخید که یهو یکجا واستاد همون لحظه هر ...