تولد 12 سالگی
سلام دوستان اومدم خاطرات رو زتولدم با تاخیر بگم
خب همنطور که میدونید با توجه به پست تولدم مبارک من تولد نگرفتم همونروز
اما بعد از ظهر انقدر نقاشی کار کردم که بعد یهو به سمت تختم کشیده شدم و یهو نفهمیدم چشام بسته شد بعد یک دفعه صدایی شنیدم انقدر تو خواب بودم نفهمیدم چی میگن حالا اونا کی بودن مامان بابام بودن داشتن میکفتن میای بریم میوه بخریم منم که هیچی نمفهمیدم میگفتم اهوم و بعد دوباره سرم گذاشتم خوابیدم ده دقیقه بعد مامانم گفت ما میخوایم بریم بیرون برو پیش ترنم بیرون خوابیده بشین که بیدار شد نترسه منم دیگه بلند شدم خلاصه که یکم با گوشیم ور رفتم بعد از یک ساعت صدای در اومد گفتم کیه و اینا یک نگا از اون سوراخ در انداختم یک شمع و کیک دیدم انقدر ذوق زده شدم که اصلا یادم رفت در و باز کنم 😐که مامانم دوباره در زد در رو که باز کردم مامان بابام یهو باهم گفتن .....
تولدت مبارک
خیلی خیلی ذوق زده بودم رفتم سریع لباسام با لباسای خونگیم عوض کردم
مامان بابام برام کلی کادو گرفتم خلاصه بعد عکس رفتیم سراغ کادو
کادو از طرف ترنم یک بازی ریورسی و اونو
کادو از طرف مامانم دو تا اسلایم یکی خامه ای یکی واتر
کادو از بابام یک تخته شاسی
و یک کادو هم برای ترنم گرفتن که داخلش یک دبرنا و دو تا اسلایم خامه ای و واتر
و خلاصه که شب خیلی خوبی بود
در پست هایی بعدی در باره ی کرونا گرفتنمون و وضیعت اون موقع بهتون میگم
حمایت یادتون نره
دوستون دارم 😘