setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

تصادفمون در جاده یزد

1399/12/24 17:53
نویسنده : seti
123 بازدید
اشتراک گذاری

ما میخواستیم برای عروسی پسر خاله بابام به یزد بریم شب هم راه افتادیم اول رفتیم لباس عروس هم برای من هم برای ترنم گرفتیم و راهی شدیم.

از دیهوک راه افتادیم نزدیگ طبس بودیم ساعت 3 یا 4 صبح بود که چشمتون روز بد نبینه لاستیک عقبی ترکید و ما چون داخل جاده ییک بانده بودیم یعنی ماشین از روبه رو میومد 

همون لحظه که ترکید لاستیک ما رفتیم رو لاین مخالف یهو یه اوتوبوس داشت از رو به رو میومد من فکر کردم الانه که بمیرم بعد بابام با یک زور ماشین رو برگردوند رو لاین و یهو ما اریب رفتیم رو زمین خاکی خدا بهمون رحم کرد که جلو تر نرفتیم و گرنه میرفتیم تو دره خلاصه ما رفتیم تو خاکی ماشین همینجور دور خود شم میچرخید که یهو یکجا واستاد همون لحظه هر کی یه قیافه ای داشت من دهنم باز بود فقط نگاه میکردم ترنم گریه میکرد مامانم فقط داشت میگفت یا ابوالفضل بابامم با فرمون درگیر بود بعد که ماشین وایساد یهو یه چند متر جلو تر تنوری نارنجی دیدیم که چند تا کامیون اونجا پارک بود بد ما به یک زوری ماشن رو به اونجا رسوندیم چند نفر اونجا بودن و ا ازشون درخواست کمک کردیم اوناا بنده خدا ها خیلی مهربون بودن کمکمون کردن یکی شون گفت من یهو دیدم از تو جاده یه نوری چرخید اومد پایین میخواستم بیام دیدم شما اومد یما زنگ زدیم به مکانیک که بیاد مکانیکه گفت شبه و من نمیام بابام بهش گفت اخه مرد حسابی من الان تو جاده چیکار کنم و اینا بالاخره که مکانیکه نیومد مجبور شدیک از لاستیک زاپاس استفاده کنیم خلاصه کل وسایلمون ریحتیم بیرون و مرد ها هم کمکمون کردن و لاستیک رو فعلا درست کردیم و ما ازشون تشکر کردیم وراه افتادیم یواش میفرتیم بالاخره رسیدیم طبس و شب موندیم تا فردا صح مکانیک ماشینمون رو درست کنه فردا تا ظهر معتل شدیم تا مکانیک اومد و درست کرد ماشینمون رو از اون موقع از جاده ی شب یزد و حتا ظهرش میترسم چون اگر بک ماشین تو جاده یدوبانده با چراغ راه رو باز نکنه بابای منم جوشی سریع از کنارش ویراژ میده هی سرعتش رو زیاد و کم میکنه خیلی لحظه ی وحشتناکیه 

امیدوارم که هیچ وقت  هیچ جا تصادف نکین 

دوستون دارم 

من برم وسایلم رو جمع کنم بای 

پسندها (3)

نظرات (4)

RayaRaya
24 اسفند 99 19:36
ای وای خدا رحم کرده😱😱
seti
پاسخ
اره دایی های بابام میگفتن خداروشکر لاستیک جلو نترکیده و گرنه چپ میکردیم منم اون لحظه به فوت شدن اینا فکر میکردم 
سلوا
24 اسفند 99 22:17
خیلی حس بدی داره🙁
setiseti
24 اسفند 99 22:25
اره خیلی ممنونم که درکم میکنین 🤕
RayaRaya
25 اسفند 99 14:08
آخییی😞
seti
پاسخ
🙂
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد