خاطرات دستشویی رفتن
الان حدود 10الی 15 روزی میشه که دارم باهات برای دستشویی تمرین میکنم عزیز مامانی .فقط دو روز اول خوب بودی دخمل خانم که خودت هم میگفتی ولی از اون روز به بعد دیگه وقتش که میشه خودم میبرمت ناقلا .و دو روزی هم هست که دیگه توی خونه برات شورت اموزشی نزاشتم که باز هم روز اولش خوب بود ولی دیروز دو جا از خونه رو کثیف کردی.راستش وبخوای اولاش خیلی حرص میخوردم ولی الان دیگه راحتم و میتونم خودم رو کنترل کنم وفقط منتظرم که امتحانام تموم بشه که بتونم جدیتر این کارو بکنیم وخودت هم عزیزم از این مای بیبی حتی توی شب هم راحت بشی. البته نمیدونم توی شب با این مسئله چه کار کنیم.دیروز وقتی توی اتاقت جیش کرده بودی ومن ازت پرسیدم چرا این کارو کردی گفتی باید برم دستشویی جیش کنم.باشه باشه .یکجوری گفتی که میخوام بخورمت .همین حرف زدنات وزبونت که منوکشته.ولی باز م از خواب که بیدار شدی به من گفتی جیش نداری ولی وقتی داشتی غذا میخوردی دوباره ......البته هر بار که دستشویی هم میای به بهانه های مختلف این کارومیکنم.مثلا بریم توپ بازی تو اب یا این عروسک کوچولوهاتو بشوریم یا قایق بازی یا .....ولی نمیدونیستم اینقدر این کار پراسترسه