setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

شروع فعالیت

سلام دوستان گلم پر انرژی اومدم که کلی فعالیت داشته باشیم  امروز منتظر پست های جالب باحال باشید
26 فروردين 1400

یزد رفتن و شلوغ شدن کار هام

سلام دوستان گلم امیدوارم حال دلتون خوب باشه من از وقتی که اومدم یزد سرم شلووووووغ شده که خدا میدونه دوستان من عکس ها و کار های روز مره ام براتون عکس میام اگر هم نمیزارم من رو ببخشید چون اینترنت ندارم بازم ببخشید دوستون دارم ...
30 اسفند 1399

خبر های خوب

سلام دوستان صبحتون بخیر ما دیروز ساعت ۱۱ و نیم راه افتادیم و ساعت ۱۱:۴۰ رسیدیم یزد و الان بیدار شدم که صبحونه بخورم جاتون خالی مامانجونم دارن نون میپزن صبحت بخیر دوستون دارم منتظر پست های جدید تر باشید عید تون هم پیشاپیش مبارک ️ ️ ️...
26 اسفند 1399

معرفی کامل کامل خودم ( پست رو ببین وگرنه از دست دادی)

خب عزیزانم من ستایشم ستایش ذوالفقاری  محل زندگی : استان خراسان رضوی شهر مشهد  یه خواهر دارم اسمش ترنم هست  بعضی مواقع فیلم های پارمیس رو میبینم  پدرم یزدی هستن و مادرم مشهدی  ما کل خانواده ی بابام یزد زندگی میکنن  عاشق اهنگ های حمید هیراد و رضا صادقی هستم اسم بهترین دوستام: ایدا . صبا . عسل  اسم مدرسه ام حکیمیان  اسم و فامیل معلمم : طیبه یعقوبی  من داخل کانون پرورش فکری کودکان نزدیک 6 سال هست که عضوم و معلم های مرکز هشت مشهد من رو میشناسن من داخا مرکز هشت عضو هستم  خیلی خیلی اسلایم رو دوست دارم و خودم تا الان 5 یا6 تا اسلایم داشتم  ...
24 اسفند 1399

بچه ها انرژی بدین دارم میرم یزد با اون تصادف الان استرس دارم

دوستان با کامنت و لایک هاتون بهم انرژی مثبت بدین  من قبل از تصادفمون عاشق جاده یزد بودم و اونم عاشق شب جاده  اما الان نه تنها عاشقش نیستم بلکه ازش ترس دارم  مامانم میگه صبح راه میفتیم زود میرسیم شب خونه مامان عزت انشاالله  هی به خودم میگم تو راه خوش میگذره کلی اهنگ گوش میدی و اینا  ولی بازم استرسه ولم نمیکنه میشه تو کامنت بگین چیکار کنم تا استرسم یادم بره  دوستون دارم  😍 ...
24 اسفند 1399

تصادفمون در جاده یزد

ما میخواستیم برای عروسی پسر خاله بابام به یزد بریم شب هم راه افتادیم اول رفتیم لباس عروس هم برای من هم برای ترنم گرفتیم و راهی شدیم. از دیهوک راه افتادیم نزدیگ طبس بودیم ساعت 3 یا 4 صبح بود که چشمتون روز بد نبینه لاستیک عقبی ترکید و ما چون داخل جاده ییک بانده بودیم یعنی ماشین از روبه رو میومد  همون لحظه که ترکید لاستیک ما رفتیم رو لاین مخالف یهو یه اوتوبوس داشت از رو به رو میومد من فکر کردم الانه که بمیرم بعد بابام با یک زور ماشین رو برگردوند رو لاین و یهو ما اریب رفتیم رو زمین خاکی خدا بهمون رحم کرد که جلو تر نرفتیم و گرنه میرفتیم تو دره خلاصه ما رفتیم تو خاکی ماشین همینجور دور خود شم میچرخید که یهو یکجا واستاد همون لحظه هر ...
24 اسفند 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد