دعوا های من و دوست صمیمیمـ
سلام دوستان
من و ایدا بهترین دوستم در دوران کلاس پنجم که هنوز باهم جور نبودیم دعوا داشتیم
ایدا همین چند روز پیش بهم گفت از کلاس پنچم همون روزی که وارد کلاس شدی فکردم دخحتر لوس و ننوری هستی و اصلا دوستی باهات خوش نمیگذره ولی بعد فهمیدم همچی برعکس بوده
من و ایدا وقتی باهم یکم اشنا شدیم و باهم کمی دوست شدیم
من تصمیم گرفتم که به معلمم بگم که من و ببره ته کلاس پیش ایدا جون ایدا قدش بلند بود عقب می نشست
منم معلمم رو راضی کردم که برم پیش ایدا بشینم چون وقتی میز دوم بودم با بقل دستیم مشکل داشتم
وقتی رفتم پیش ایدا یکی دوهفته ای خوب گذشت اما ......
با ایدا یک دعوا کردم و خانمم همیشه میگفت ( ذوالفقاری تو ابت با هیچکس تو یه جوب نمیره )
و دوباره جای من عوض شد
و دوباره با بقل دستیم به مشکل خوردم😅 خودمم نمیدونم چرا
و تا الان دعوای به اون صورت با ایدا نداشتم وتازهخ به من با ایدا خیلی خوش میگذره
برای این پست کلی زحمت کشیدم با لایک و کامنت هاتون خستگی رو از تنم بیرون کنید