مهمانی در کرونا(پارت دوم)
فردا همون روزی که رفتیم پیاده روی رفتیم باغ بابابزرگم که انقدر سرد بود که انگشتام از سرما بی حس میشد بعد قرار ئبود یه خونه تکونی اونجا بکنیم یعنی من شالم بالا سرم بسته بودم پا ظرف شور ضرفا رو مشستم رومبزی میشستم کابینت تمیز میکردم اینا بعد ناهار ساعت 4 خوورده ای بود که از خستگی رو مبل قش کردم که ساعت 7 بیدار شدم که ساعت 7و نیم بود که دیگه به سمت خونه مامانجونم راه افتادیم فرداش خبر رسید که بابام از بیرجند راه افتادن به سمت تربت حیدریه اما تربت حیدریه کار دارن براای همین ما هم گفتیم که شاید دیگه امشب باید بریم خونمون که ساعت های 8 و نیم بود که بابم زنگ زدن و گفتن که رسیدن اتوبان مشهد ماهم زود پلاستیک و ساک هامون رو جمع کردیم رفتیم که با داییم بریم خونمون وقتی رسیدیم خونه هنوز لباسی عوض نکرده بودیم یعنی هنوز کت کاپشن هامون هم در نباورده بودیم که بابم زنگ ایفون رو زد و اومد خونه دیگه انقدر ذوق داشتم که نگو
امیدوارم شما هم کنار خانوادتون شاد و خوش حال باشین 😘