تولد 4 سالگی
سلام عزیزم تولدت مبارک
چه شب خوبی بود جمعه شب سال 88 و چه حیف که زود گذشت .واقعا گذر عمر مثل یک چشم بر هم زدن میمونه و تنها چیزی که باقی میمونه خاطراتشه.اون شب ما از باغ برگشتیم چون تاریخ زایمان شده بود ودکتر هم گفته بود که اگر دردت نگرفت صبح بیا بیمارستان وبخواب .ولی من اون شب خیلی استرس داشتم وهرکار میکردم که خودم اروم نگه دارم ولی نمیشد بالاخره خوابیدیم و7 صبح بیدار شدیم وبعد از صرف صبحانه با مامان جون وبابایی رفتیم بیمارستان.توی راه خبلی دعا میکردم وهمش با خودم میگفتم کی امروز میگذره ومن بغلش میکنم .همش دوست داشتم تموم بشه .خیلی خوب بود ولی پرازدلهره واضطراب.بگذریم شرح مفصلشو قبلا برات نوشتم .تا اینکه ساعت 2 بعدازظهر تو فرشته کوچولورو خدا بهمون داد .خیلی خوشحال بودیم ودر پوست خود نمیگنجیدیم.حالا همون فرشته کوچولو 4 سالش تموم شده وروز تولدش رسیده.دوباره تولدت مبارک بهترینم وخوشحالم که 4 سال از عمر ت رو پیش ما هستی و انشااله 120 سالگیت مامان جون.امسال میخواستیم برات یک جشن تولد مفصل بگیریم چون تا حالا قسمت نشده بود ولی فکر کنم امسال هم نشه ولی خوب عوضش یا بهتر بگم دلیل تولد نگرفتن گرفتن دو تا کادوی خوشگله که بابایی امشب برای شما خریدن.یکیش که همون ماشین شارژی هست که با اینکه یه دونه باباجونشون از مکه 3 سال پیش اورده بودن و لی تو شبیه ماشین زینب دوست داشتی و میخواستی شبیه ماشینای واقعی باشه که امشب خریدیم که خیلی هم قشنگه البته قیمتش هم همینطور.راستی یک دوچرخه هم برات خریدیم که این پیشنهاد من بود که سه چرخه ای که از کیش اوردیم وماشین شارژی قبلیت رو بفروشیم وعوضش اینهارو بخریم ولی فقط ماشین و فروختیم وچون سه چرخه رو کم بر میداشتن نفروختیم.خیلی خرجمون رفت بالا ولی بابایی میگه ارزششو داره وقتی لبخند تورو میبینه که واقعا هم همینطوره.دوباره تولدت مبارک عشقم که نفس منو بابایی با نفسای توئه که میزنه .ایشاله تولد 120 سالگیت مامان جونو امیدوارم خوشبخت وعاقبت به خیر بشی.خیلی دوست داریم .راستی فر داکه همین امروز باشه ازت عکس میگیرم ومیزارم توی سایتت.همیشه خندون باشی مامانی
خدانگهدار.