setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

جشن سه ماهه اول مهد کودک اسوده

1391/11/19 8:31
نویسنده : seti
327 بازدید
اشتراک گذاری

 9 بهمن ماه 1391 جشن 3 ماهه مهد کودکت بود.به من که خیلی خوش گدشت ولی انگار تو زیاد سرحال نبودی چون ستایش سرحال من یک دقیقه اروم وقرار نداره ولی اون روز اینجوری نبود .البته صبح که با نرگس خانم وسحر رفتیم خیلی خوشحال بودی.حالا از اینا بگذریم خیلی خوب شعر خوندین ها .تو هم اومدی با دوتا دیگه از دوستام شه دویدم ودویدم به کربلا رسیدم ... خوندی .اون روز یکم بدنت داغ بود .فکر کنک که سرما خورده بودی .اصلا امسال از اول مهر مه رفتی مهد ما این مشکلو داریم که همه میگن طبیعیه .تازه اگر خوب هم بشی مشکل ابریزش بینیت تموم نمیشه .اون روز وسط جشن که داشتین شعر میخوندین چون دستمال نداشتی هی با استینت بینت رو تمیز میکردی که منم مجبور بودم هی به خانم کیوان یا کریمی بگم تا بهت یک دستمال بدن.به هر حال که جشن خوبی بود چون هر کدومتون یک کار خاصی میکردین .راستی یاشارهم وقتی ملیحه جون گفتن شعر بخونین هی میگفت من گشنمه و هر چی ملیحه جون میگفت بعد از شعر میگفت نه کع مامانش مجبور شد تا بهش یه چیزی بده.وقتی هم جشن تموم شد بهتون یک کتاب داستان جایزه دادن و اینقدر خوشحال بودین که گفتین پیاده برگردیم خونه که با سحر بازی کنی ولی وقتی برگشتیم خونه خسته خسته بودی البته منم که دیدم تب داری استامینوفن بهت دادم وتا 5 خوابیدی.تا فرداش هی تب میکردی هی بهتر میشدی تا بالاخره فرداش که روز تولد حضرت محمد بود بردیمت دکتر ودوباره یک انتی بیوتیک دیگه که این پنجمین باره که انتی بیوتیک میخوردی وخلاصه اینکه شب هم تب داشتی و منو بابایی عزیزت نا 3 والبته من تا 5 بالای سرت بیدار بودیم وپاشویت میکردیم.امیدوارم که دیگه همیشه سالم و صحیح و سلامت باشی ناز گلم.عکساتو بعدا میزارم عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد