setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

امروز قفلی رو گردش و مسافرت

1400/5/17 18:37
نویسنده : seti
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزان من امروز میخوام کلی عکس از مسافرت گرفته تا گردش براتون بزارم

اینجا برای دوازده فرورردین ماه 1400 بود که کل خانواده ی بابام همشونننن خاله دایی با بچه ها ها شنن و نوه هاشون بابای من 3 تا خاله با دوتا دایی داره که بعضیاشون نوه عروس دوماد دارن 

اینجا  هم پارک کوستان یزد هست

اینجا هم چشمه تامهر بالای کوه هست که  عمو مهدی عزیزم رفتیم و عمه و مامانجون ولی فقط ما و عموم اینا اومدن بالای کوه

(بچها ببخشید سانسور کردم جون زن عموم شال سرش نبود گفتم نزارم چون شاید دوست نداشته باشن)

اینجا ترنم خانوم رو میبینین ولی پشت سرش شیشه رو نگاه کنید کوه های قشنگ برفی رو میبینید 

که مال راه تربت حیدریه به مشهد بود چون ما برای عید میرفتیم زمستون بود برف اومه بود 

اینجا فکر کنم داشتیم از شمال برمیگشتیم همراه دوست بابام از سمت راست(کوثر محمدرضا و من)

اینجا همراه یکی از فامیلامون(خیلی فامل پیچیده ای هستند بهتره نگم چون هنگ میکنین)

اومده بودیم سیزده به در بیرون شهر طرقبه یا شاندیز 

اینجا هم با همون فامیلمون رفتیم بگردیم که من اصلا یادم نمیاد (خسته نباشم)

اینجا هم با کلللللللللل خانواده ی بابام رفتیم گردش 

که اینجا من و ارمین رو میبینین (ارمین نوه ی یکی از خاله های بابامه)

اینجا هم یک منظره ی عالی از راه شمال سال پیشمون هست 

از سمت راست (ترنم . سپهر . خودم . هلیا) اینجا با دوست های بابام رفتیم

زشت چشم گرفته بودیم

اینجا اومدیم کنار ساحل دوچرخه سواری با هلیا عزیزم

اونجایی ما وایساده بودیم هی موج میزد اب میومد هی ما پامونو میاوردیم بالا خیس نشیم بعد عکسمون خراب میشد اینجا کفش هلیا تو اب رفت 

اینجا یک عدد بی دندون رو روی نخل نشسته رو مشاهده میکنید 

اینججا رفتیم مراسم محرم خیلی سال پیش

اینجا دوباره من و مبینا رو میبینین که من در حال خل بازی هستم 

اینجا هم با  کوثر و محمد رضا و مامان باباشون رفتیم یزد گردی 

اینجا بازم با کوثر و محمد رضا و مامان بابشون رفتیم جنگل ابر یعنی میشد بگی رفتیم سفر 

اینجا هم بنده رو میبینید (خداییش عکسم خیلی هنری شده ها )

خب عشق های من دیگه خیلی عکس گذاشتم 

کلی کارام مونده

فقط اومدم یک پست بزارم و برم که فکر نکنین به یادتون نیستم

خیلی دوستون دارم 😘

پسندها (3)

نظرات (4)


17 مرداد 00 18:44
عالی
seti
پاسخ
❤️❤️❤️🌹

17 مرداد 00 20:44
خوش باشی 
seti
پاسخ
همچنین خوشگلم❤️😘😍
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
17 مرداد 00 21:19
همیشه به خوشی عزیزم
seti
پاسخ
مرسی عزیزم ❤️😘
همچنین❤️❤️
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
17 مرداد 00 22:12
همیشه به گردش و تفریح و خوش گذرونی ستایش جوووونم❤🥰
عکسا هم خیلی خوشمل بودن😍
seti
پاسخ
عزیزمی مبینا جون😘
قربونت جیگر❤️❤️
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد