setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

مهمانی در کرونا(پارت اول)

1399/10/17 17:54
نویسنده : seti
140 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه هفته ی پیش بابام برای ماموریت رفتن بیرجند و یزد که یک هفته طول کشید ولی ما هم  تنها نبودیم همون روزی که بابام رفتن مامانجونم و خالم اومدن خونمون و کلی خوش گذشت و مامانجونمم خونمون خوابیدن یعنی دختر خالم نگین و ترنم من و مامانجونم و مامانم تو اتاق همه با هم خوابیدیم انقدر ذوق زده بودم 

(فردا صبح )

نگین و مامانم کله صبح بیدار شده بودن نگین اومده بود هی میگفت ستا بیدار شو دیگه(من در خوانواده و دوستام به ستی یا ستا صدام میزنن اما اسم کاملم صدا میزنن)  کلاست شروع شد بعد که برای کلاس بیدار شدم کمکمم ترنم و مامانجونم بیدار شدن و خالم و دختر خاله کوچیکم نیکا اومدن پایین خونه ما و صبحونه خوردیم و اینا بعدش ناهار خوردیم و قرار بود که بعد ظهر همراه مامانجونم بریم خونشون بخوابیم که شب رفتیم خونشون خوابیدیم فرداش خالم اومدن و قرار بود که شب اونا هم همراه ما بخوابن اون روز هم به خوبی خوشی گذشت که فردا هم خالم بودن اما شبش دختر خالم نگین فقط خونه مامانجون خوابید  و فردا رفت جایی خب بگذریم 

دو روز پیش خونه مامانجونم بودم که مامانم گفت بچه 9ها حاضر بشین بریم سر چهار ازاد شهر یه چرخی بزنیم ما هم رفتیم بیرون انقدر خوشحال بودم که بعد از 2 یا3 هفته اومدم بیرون کمی که راه رفتیم ترنم خسته شد مامانم گفت برگردیم دیگه خیلی راه رفتیم ولی من هنوز میخواستم راهخ برم یعنی مشکلی نداشتم تا پارک ملت برم یک دور دورش بچرخم بعد دوباره همه راه رو بیام خونه مامانجونم 

ادامه دارد..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد