مسافرت یهویی( قسمت دوم )
روز اول که رسیدیم خیلی خوش حال بودم ولی تا چشم به هم زدم مسافرت تموم شد روز اخر من و هلیا و مامان سپهر دوست نداشتیم برگردیم روز سوم کلاسم که تموم شد همراه با بابای هلیا یعنی بابای هلیا رفتیم ساحل چون مامانا رفتن بازار و بابای من و بابای سپهر برای خرید ماهی به بازار ماهی فروش ها رفتن و خلاصه ما هم به کنار ساحل ما بچه ها دکنار ساحل یک چوب بزرگ درست کردیم و هر کدوممون کنارش یک قصر ساختیم من که تا بالا تنه با اون هوای سرد توی اب رفتم ولی خوب بود سپهر هم که کاملا خیس بود و تازه همون لحظه ای که داشتیم قصر درست میکردیم یادم افتد بگم که بچه ها الان شمال هستیم بره بابا ها مو ن بگیم برامون اسلایم بخرن اول همشون گفتن که نمیشه باباهای ما نمیخرن و اینجور حرفا ولی من میخواستم بهشون نشون بدم میشه و اول به مامانامون گفتم و همون روز شبش به بابام گفتم بابام گفت میخرم اما فقط ادرس بدین ما هم کلی توی اینترنت سرچ کردیم اما هیچی نیومد ولی بابم هم رفته بود به دنبال اسلایم و میخواست شام بگیرن اما وقتی برگشت گفتن که هیچ جا باز نبوده گفتن فردا که روز اخر هم بود گفتن برای ما میخرن فردا صبح برامون خریدن من اسلایم خامه ای نارنجی مال هلیا خامه ای سبز مال سپهر خامه ای زرد مال ترنم صورتی و هممون خامه ای دتشتیم و رنگ ها هم خودمون انتخاب کرده بدیم ولی سپهر چون خامه ای ابی میخواست و خامه ای ابی نداشتن براس زرد گرفتن و حالا روز اخر روز بسیار غم ناک که میخواستیم راه بیوفتیم بعد از یک چند تا عکس به طرف گرگان راه افتادیم و گرگان برای ناهار ولی وقتی رسیدیم گفتن به خاطر دیر گفتن صبحانه گفتیم ناهار بجنورد اما کما حدودا هفت هفت و نیم بود که رسیدیم و هر کس داخل ماشین خودش ناهارش که شامش هم میشد خورد و بعد راه افتادیم و تا بعد قو چان وایسادیم و باهم خداحافظی کردیم و تتا خونه هم بارون میومد چه بارونی اما هوا سرده ولی حالا اینو بدونین که اگر به شمال رفتیم حتما به شهرک ویلایی خزر شهر برین و از امکاناتش لذت ببرین 💚