(۵ مرداد ماه ۱۴۰۰) امروز فندق کوچولومون رو بردیم واکسن بزنه هی میگفت نریم ولی خب دیگه راضیش کردیم ببریمش راستش من بیشتر از اون استرس داشتم چون خودم یک ساعت قبل و یک ساعت بعد واکسن درحال گریخ کردن بودم😅 دیگه وقتی رفتیم من دست و پاهام میلرزید ترنم بردن گذاشتنش رو تخت و خانومه اومد واکسن زد ترنم فقط دهشت من و نگاه میکرد بعدشم که تموم شد یک اخ هم نگفت😅😂😶ولی اگه من بودم کل اونجا رو سرم گذاشته بودم اینم ترنم خانم بعد از زدن واکسن تازه همون موقع که خانومه زد تازه مامانم گوشیشو از کیفش در اورده بود میگفت تازه میخواستم عکسش بگیرم دیگه نشد دیگه همین عکس و گرفتیم 🤣🤣🤣🤣🤣 اینم از خاطره ی جالب ا...